آسمان هشتم

خاطرات شما

امیر ثابتی
آسمان هشتم

خاطرات شما

این ماجرای یه شفاست که خادمی که اون رو دیده بود برام تعریف کرد:
چند وقت قبل یه مادر با پسر دوساله اش که اسمش ابوالفضل بود برای زیارت به مشهد میان. ابوالفضل بیمار بود. دست و پایش شکل طبیعی نداشت و خم بود. می گفتن مادر ابوالفضل هر وقت می خواست بیاد حرم روی زانوهاش وارد میشد. شفای پسرش رو می خواست.
ابوالفضل رو به پنجره نقره دارالاجابه (ضریح زیرزمین حرم) بسته بودند. مادره تو حال خودش بود که می بینه ابوالفضل بلند می شه می ایسته. در حالی که به خاطر فرم پاهاش قبلا نمی تونست بایسته!
صدای جیغ مادر که بلند می شه مردم اطرافشون رو می گیرن و می فهمن ابوالفضل شفا گرفته. یه خادم با دندون طناب رو پاره می کنه و مادر و پسر رو به استراحتگاه خدام می بره که مردم بهشون آسیبی نرسونن. توی استراحتگاه می خواستن به پدر ابوالفضل که مشهد نبود خبر بدن. یکی از خدام شماره می گیره و گوشی رو می ده به مادره. مادره اصلا نمی تونست درست حرف بزنه.
ابوالفضل دستش رو دراز می کرد و به اون دستی نگاه می کرد تا چند لحظه پیش خم بود و حالا... انگار خودش تعجب کرده بود!
خوش به حالش. چند سال دیگه می تونه افتخار کنه که من شفا گرفته امام رضا(ع) هستم!

موضوعات مرتبط: شفا یافتگان

تاريخ : پنجشنبه ۱۳۹۱/۰۵/۱۲ | 5:11 | نویسنده : امیر ثابتی |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.