آسمان هشتم

پیدا شدن دختر با توسل به امام رضا

امیر ثابتی
آسمان هشتم

پیدا شدن دختر با توسل به امام رضا

مرحوم سید نعمت الله بن سید عبدالله موسوی شوشتری جزایری صاحب انوار نعمانی نقل می‏کند:

زمانی که من به زیارت حضرت رضا علیه‏السلام مشرف شدم، هنگام مراجعت در سال یکهزار و سیصد و هفت از راه استرآباد عبور کردم. در استرآباد یکی از سادات برجسته‏ی صالح برای من نقل کرد که چند سال قبل، حدود سال هزار و دویست و هشتاد، ترکمنها حمله‏ای به استرآباد کردند و هجوم آوردند اموال مردم را بردند و زنها را اسیر کردند. از جمله‏ی اسیران دختری بود که مادر بیچاره‏اش جز او فرزند دیگری نداشت. چون پیرزن خود را گرفتار دید، روز و شب در فراق و دوری دخترش گریه می‏کرد و اشک می‏ریخت و آرام و قرار نداشت تا اینکه روزی با خود گفت: «حضرت رضا ضامن بهشت شده است برای کسی که او را زیارت کند، پس چگونه ضامن برگشتن دختر من نمی‏شود؟» خوب است که به زیارت آن بزرگوار بروم و دختر خود را از آن حضرت بگیرم». این بود که به طرف مشهد حرکت کرد و آمد تا به فیض زیارت آن حضرت رسید و دعا می‏کرد و دختر خود را از آن حضرت می‏خواست.

اما از طرف دیگر دختری را که اسیر کرده بودند، به عنوان کنیزی فروختند به تاجری بخارایی، و آن تاجر دختر را به شهر بخارا برد تا بفروشد، در بخارا شخص مؤمن و صالحی از تجار در خواب دید که در دریای بزرگی غرق شده و دست و پا می‏زند تا اینکه خسته شد و نزدیک به هلاک و نابودی رسید، ناگاه در همان عالم خواب دید دختری پیدا شد و دست دراز کرد و او را از آب بیرون کشید و از دریا بیرون آورد. بیننده‏ی خواب از آن دختر اظهار تشکر و سپاسگزاری کرد و نگاهی به صورت او نمود و از خواب بیدار شد. ولی آن روز را از آن خواب ناراحت و متفکر و حیران بود تا اینکه به حجره‏ی تجارت خود آمد.

ناگاه شخصی نزد وی آمد و گفت: من کنیزی دارم و می‏خواهم او را بفروشم و اگر تو بخواهی، او را خریداری کن.

مرد، تاجر را با خود برد تا کنیز را ببیند و اگر پسندید، او را خریداری کند. وقتی که به جایی که کنیز بود آمدند، تا چشم تاجر به کنیز افتاد، دید او همان دختری است که دیشب او را در خواب دید، که وی را از دریای مرگ نجات بخشیده است. بسیار تعجب کرد و از خریدن او استقبال نمود و با میل و رغبت زیاد و با شادمانی فراوان او را خرید به خانه آورد. از حال و حسب و نسب دختر پرسید. دختر شرح حال و گرفتاری خود را به تفصیل بیان کرد. تاجر از شنیدن داستان او در وی دقت کرد و فهمید که دختری است شیعه و مؤمنه. سپس به دختر گفت: باکی بر تو نیست و اندوهی نداشته باش، زیرا من چهار پسر دارم و تو هر یک از ایشان را که بخواهی. به عنوان همسری انتخاب کن.

دختر گفت: هر یک از ایشان که شرط کند مرا با خود به مشهد مقدس و به زیارت قبر امام هشتم حضرت رضا علیه‏السلام ببرد، من او را به همسری اختیار می‏کنم.

یکی از چهار پسر این شرط را قبول کرد و دختر را به حباله‏ی نکاح و ازدواج خود درآورد. آنگاه زوجه‏ی خود را برداشت و به قصد آستان بوسی حضرت رضا علیه‏السلام از بخارا به طرف خراسان حرکت کرد. متأسفانه دختر در بین راه بیمار شد. شوهر به هر زحمتی که بود، او را به مشهد رسانید و در مسافرخانه‏ای جا گرفتند و مشغول پرستاری گردید، ولی از این جهت که از عهده‏ی بیمار داری و پرستاری او برنمی‏آمد خیلی ناراحت بود. روزی وارد حرم حضرت رضا علیه‏السلام شد و از خدای تعالی درخواست کرد زنی برای پرستاری بیمارش پیدا شود تا کاملا بتواند از او توجه و پرستاری کند.

چون این حاجت را از درگاه الهی درخواست کرد، از حرم مطهر بیرون آمد و در دارالسیاده پیرزنی را دید که به طرف مسجد می‏رفت. جلو آمد و به آن پیرزن گفت: ای مادر،من شخصی غریب و ناآشنایم. همسری دارم که در بستر مرضافتاده است و من نمی‏توانم بخوبی از او پرستاری کنم و برایش غذا بپزم. از تو می‏خواهم اگر برایت امکان دارد، چند روزی از بیمار من به خاطر امام هشتم پرستاری کنی.

پیرزن نگاهی به جوان کرد و در پاسخش گفت: من هم مانند تو غریبم و اهل این شهر نیستم و برای زیارت و آستان بوسی حضرت علی بن موسی الرضا علیه‏السلام آمده‏ام، کسی را هم جز خدا ندارم، اکنون برای خشنودی این امام بزرگوار حاضرم که از مهمان بیمارش پرستاری کنم.

پیرزن و جوان با یکدیگر به طرف منزل راه افتادند تا آنکه وارد منزل شدند، پیرزن کنار بستر مریض رفت و دید که مریض بینوا می‏نالد، اما ناله‏اش چنان دلخراش بود که جگر پیرزن را آتش می‏زد. ملافه‏ای بالای سر و صورت بیمار بود، پیرزن با دست لرزان ملافه را کنار زد. تا چشمش به مریض افتاد، فریاد کشید: آه، این دختر من است که در بستر مرض، آن هم در شهر غربت، بی‏پرستار افتاده. این همان است که یک سال تمام است مادر از فراقش می‏سوزد و می‏نالد.

پیرزن فریادی کشید و یک طرف افتاد. دختر هم چشم گشوده، مادر خود را کنار بالینش دید. پس به گریه درآمد و گفت: این مادر من است.

سپس مادر و دختر یکدیگر را در برکشیدند و از توجه امام هشتم علیه‏السلام اظهار سرور و شادمانی کردند. (1)

پی نوشت:

1- دارالاسلام نوری ص 99

منبع :حدیث اهل بیت


موضوعات مرتبط: شفا یافتگان

تاريخ : یکشنبه ۱۳۹۱/۱۱/۱۵ | 10:42 | نویسنده : امیر ثابتی |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.